سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رمان ارزوی رسیدن به عشقم

 رمان خیال ارزوی رسیدن به عشقم

پارت دوم

بعد از این که ولم کرد خیلی شکست خوردم کلا قلبم شکست؛خیلی عذاب می کشیدم چون فک نمی کردم ولم کنه خلاصه اینکه به دوستام با اینکه تازه باهاشون اشنا شده بودم چون خودشون هم مثه موضوع های من داشتند گفتم و به بعضی از دخترای فامیلمون که اخرش همشون فهمیدن که من چیکارا کردم؛ دیگه این بار نمیترسیدم چون حالم خیلی داغون بود خیلی ...

نمیدونم چرا بیشتر دخترا عاشقشن و دوسش دارن نمیدونم دلیلشو انگار یه جذبه خاصی داره که همه رو به طرف خودش جذب می کنه.

خلاصه اینکه چند ماهی می گذشت و من فقط توی اون مدت چند ماه ازش متنفر بودم و اصلا بهش فکر نمی کردم؛ولی بعد از اون چند ماه دوباره مثه قبل شدم؛دوباره همون فکرای شبانه؛دوباره همون فکر و خیال های شبانه به سراغم اومدن وقتی میدیدمش میخاست قلبم از جاش کنده شه،هرشب خوابشو می دیدم؛هر روز عکساشو نگاه می کردم ولی بازم عاشقش بودم خیلی بیشتر از قبل با اینکه به خودم میگفتم  اون الان با هزار تا دختر هستش و هزار تا رابطه داشته ؛سحر اون رفته دیگه بر نمی گرده اون دوست نداره پس الکی خودتو اذیت نکن ولی نمیشد هرکاری که میکردم.(عشق و عاشقی الکی نیس)

از این موردا خیلی عذاب می کشیدم تا این که یه اتفاق مهم در زندگیم جریان پیدا کرد...

اتفاقی که ازش خیلی تعجب کردم؛اتفاقی ک حتی فکرشو نمی کردم...اره باهم ازدواج کردیم بعد از اون جریان ها اومد خواستگاریم البته قبلیش با بابام و بقیه حرف زد و اونا هم بهم گفتن از تعجب داشتم شاخ در می اوردم اصلا فکرشو نمی کردم؛خلاصه اینکه بهم گفتن راجبش فکرکن با اینکه اون سنش کم بود وحتی خودم چون به نظر من دختر عیبی نیست سنش کم باشه ولی پسر باید حداقل بالای20باشه نه پایین ترش؛بابام راضی بود و حتی مامانم و داداشام اونا ازش یه برداشت های مثبتی داشتن و از هیچیش خبر نداشتن ولی من از همه ی داستاناش خبر داشتم و میدونستم چی به چی بوده...ادامه دارد...

ممنونم ازتون که همراهیم می کنید

پارت سوم به زودی در وبلاگ....