رمان آرزوی رسیدن به عشقم
پارت چهاردهم
رمان ارزوی رسیدن به عشقم
تا این که بعد از یه هفته از مسافرتمون رفتارش کاملا باهام تغییر کرد کمتر موقع هایی که پیش هم نبودیم چت میکرد کمتر میومد پیشم و ازم خبری می گرفت و بیشتر موقع ها خونه خودشون بود و کمتر میرفتیم بیرون خیلی تعجب کرده بودم که چرا باهام اینجوری شده و مگه کاری کردم که بهم نمی گه و خودمم خبری ازش ندارم،چند شب بعدش اومد خونه ما و موقعه ای می خواستیم بخوابیم دوست نداشتم بخوابیم ولی خیلی خسته بود و خوابید ولی من خوابم نمی برد و میخواستم باهاش صحبت کنم که چرا باهام اینجوری شده ولی چیزی نپرسیدم و با خودم گفتم که خودش درست میشه بیخیال شم بهتره فعلا.
دیدم گوشیش داره زنگ میخوره جواب دادم چون شماره بود و اسمی نداشت گفتم شاید کاره مهمی باشه که باید بیدارش کنم ولی ای کاش که جواب نمی دادم هیچ وقت،بعدش که جواب دادم دیدم یه دختره داره میگه جوابمو چرا نمیدی باز حتمن پیشه اون لعنتی که نمیتونی حرف بزنی صداش واسم خیلی آشنا بود ولی هرچی فکر کردم چیزی یادم نیومد؛بعدش گفت لطفا هرچی زود تر جوابمو بده وگرنه کاری میکنم که نباید بکنم قرارمون که یادت نرفته و.... منم سریع قطع کردم و شمارشو برداشتم توی گوشی خودم سیوش کردم دیدم شمارشو خودمم داشتم کسی بود که اصلا فکرشو نمی کردم دختر یکی از فامیلامون که قبلا باهاش رابطه داشته واقعا باورم نمی شد یاده اون روزایی رو افتادم که موقعه ای باهاش خودم رابطه داشتم جلوی خودم با اون دختره هم بود.
یعنی چی خوب؟؟؟؟؟ گریم گرفته بود و باصدای اروم و با بغضی عمیقی آروم گریه می کردم و بعدش گوشیشو برداشتم و چتاشونو شروع کردم به خوندن دیدم دختره خررر تهدیدش کرده که اگه باهام رابطه نداشته باشی میام و به همه لوت میدم و زندگیتو و اون عوضی رو خراب میکنم......
ممنونم ازتون...
پارت پانزدهم به زودی در وبلاگ.....