رمان ارزوی خیال رسیدن به عشقم
رمان ارزوی خیال رسیدن به عشقم
پارت پنجم
وقتی بهش نگاه می کردم اصلا سرشو بالا نمی اورد فک میکنم یه جورایی خودشم خجالت می کشید ولی چیزی که نمی گفت.ولی ای کاش...
با خودم فکر میکردم با اینکه من ارزوم رسیدن بهش بوده ولی اگه میدونستم اوضاع زندگیم اینجوری میشه اصلا همچین ارزویی هیچ وقت نمی کردم،استرس کله بدنمو گرفته بود.نمیدونستم بایدچیکار کنم بالخره چایی اوردم و بقیه بزرگترا حرف می زدنند و وقتش رسید که باهم حرف بزنیم،رفتیم توی اتاقم،هر دوتامون سرمون پایین بود نشستیم البته من گاهی سرمو بالا می اوردم ولی اون نه دوس داشتم تو چشام نگاه کنه و حرف بزنیم ولی......
انگار ن انگار که همو میشناختیم چون اون کاراشو کرده بود و من از همش خبر داشتم خجالت می کشید،به نظر خودم اگه خجالت می کشید نباید اصلا به خواستگاری من میومد.دیدم اون چیزی نمیگه خودم شروع کردم.گفتم چرا؟چرا بامن؟با چه رویی اخه؟داشت گریم می گرفت ولی خودمو کنترل کردم.فقط گفت با من ازدواج کن یادته می گفتی ارزوت رسیدن به منه،خوب دیگه الانم داری بهم میرسی پس منتظر چی هستی؟قول میدم خوشبختت کنم فقط کافیه تو بخوای؛گفتم این قولت مثه همون قولیه که می گفتی هیچ وقت از پیشت نمیرم و تنهات نمیزارم؟دیدم جوابی نمیده.گفتم هان؟؟؟؟چرا جواب نمیدی؟گفت راجب به گذشته حرف نزن؛ خواهش میکنم گفتم برای تو ارزشی نداره ولی برای من خیلی با ارزشه و مهمه.گفت من حرفی ندارم میخای باهام باش، میخای هم نباش.یه حسه عجیبی داشتم اعصابم حسابی داغون بود ازش.به جای اینکه قشنگ باهام حرف بزنه اینجوری میگه ؛خو یعنی چی؟اهه بخشکه شانس.بعد گفت فقط اینو بدون که میتونم خوشبختت کنم و هیچ وقت از پیشت نمیرم و تنهات نمیزارم بعد گفتم:خوب یعنی چی من که همه ی دوستی های تورو میدونم و هرکاری رو که انجام دادی ولی حیف که جاش نیست بگم.گفت اون کارا ذاته هر پسره در دوران مجردی که دختر بازی و ....این جور کارا انجام بده.ولی مهم اینه که باکدوم دختری که بوده ازدواج کنه؛مهم اینه.امیدوارم درک کنی.گفتم با چند تا دختر رابطه داشتی؟هان؟؟؟زود بگو؟؟؟بعد گفت سحر خواهش میکنم تمومش کن...
مممنونم ازتون دوستام وبلاگی خودم.....
پارت ششم به زودی در وبلاگ....